بیا نمانده دگر آه در بساط دلم
در امتداد فراق است انحطاط دلم
اگرچه قاب شده رد پای خورشیدت
درون حوض پر از شبنم حیاط دلم
ولی خمار تو در لحظه های تاریکی
نمی رسد به غم آگین ترین نقاط دلم
و کاف و شین شب بارانی حظور تورا
به گـِــل نشسته که سازی تو گــُــل ملاط دلم
فقط به خاطر تو باز میشود دل من
بیا بیا نفس سبز انبساط دلم
به شه گفتم سیاست چیست دانی
بگفتا ، ( قدر دانی نوجوانی )
سیاست داشتن یعنی که امروز
همان فرداست در دیبای دیروز
سیاست چیست او را نیز دیدن
هوای عاشقی را برگزیدن
سیاست چیست یعنی تیز هوشی
که در دستت نگه داری تو گوشی
سیاست چیست از کام دو روزه
گذشتن با نماز و کار و روزه
سیاست چیست یعنی رند بودن
دمی در روم یک دم هند بودن
سیاست چیست یعنی با زرنگی
بهشتی میخری با مین جنگی
سیاست چیست یعنی با ذکاوت
کنی راحت دلت از هر عداوت
سیاست چیست یعنی شاه بودن
ولــــــی در ( بـنـده الله بـــــودن )
سیاست چیست یعنی با وکالت
بیفتی باز دنبال عدالت
سیاست نیست این مردم فریبی
و آخر سر تماما بی نصیبی
سیاست چیست فرزندی خدائی
برای روزهــای بــی دوائــی
سیاست نیست با هر خودنمائی
شــوی آماج دشنام هوائی
سیاست نیست بر کرسی نشستن
برایش جام فردا را شکستن
سیاست را علی آموزگار است
نگو دین راست با مردم چه کار است
بخواهی یا نخواهی در میانی
مگر روزی که خود در آن جهانی
سیاست نامه ها تا فجر موعود
فقط باشد رهی بن بست و مسدود
بیا مهدی جهانی کن صدایت
بیا ما را ببر تا بی نهایت
بیا آزاد کن اندیشه ها را
سیاسی کن تمام پیشه ها را
بیا و راز عالـم برمـــلا کن
بگوید کافشین آمین دعا کن
الهم عجّل برحمتک لولیک الفرج
خدایا دیگه عالم به آخر خط رسیده
دیگه غلط کردیم نمیشه نمیشه نمیتونیم ما آدما نمیتونیم بدون نظر ولائی تو زندگیمونو اداره کنیم اینم گندائی که هر روز و هر شب تو گوشه گوشه دنیا داریم بالا می آریم دیگه چقدر دیگه باید گند بزنیم خدایا دیگه فکر کنم باید دندمون نرم شده باشه
السلام علیک یا ابا عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل والنهار
توئی که منتظر روز فتح ایرانی
و من که منتظر روزگار پایانی
و خون تو که سر بوف کور خواهد ریخت
و خون من که برای ظهور خواهد ریخت
توئی که خام نداهای خام تر ز خودی
توئی که عاشق والائی خدا نشدی
و من که گریه برای حسین جان من است
شهید راه خدا گشتن آرمان من است
توئی که نام وطن می بری برای خودت
شبیه او نشدی تا کنی فدای خودت
توئی که خاطره های وطن برایت نیست
توئی که ژاله و اروند و فکه جایت نیست
منی که از تب داغ هویزه می آیم
ز روضه عطش و خون و نیزه می آیم
تو از شلمچه و از خاک و خل چه می دانی
به من بگو که ز نیزار و پل چه می دانی
تو در طلای طلائیه خاک می بینی
شهید راه خدا را هلاک می بینی
اگر چه من گنهم کمتر از تو اینجا نیست
ولی مگر وطنت را کویر و دریا نیست
تو دشمن عرب شادگان و اهوازی
عرب به حکم تو پست است پس توئی نازی
نوای هوی و متال است و پاپ و راک تورا
چه باک از وطن و حفظ آب و خاک تورا
کمی صدای سکوت شبانه را بشنو
کمی صدای نی عارفانه را بشنو
کمی فقط به خودت فکر کن کجا بودی
کجائی و به کجا می روی که فرسودی
به باکری که فقط ایستاده می خوابید
که نه روی شکمش توی جاده می خوابید
نخواستم که نصیحت کنم خودم محتاج
فقط بدان که زدی بر وطن تو چوب حراج
به برگ گل نگری دفتر است و سابقه ای
تفاوت من خل با توئی که نابغه ای
کشیده ام به سراپای کافشین آتش
فراق می کشدم آیه ای بخوان آرش
لا کلید گنج اسرار ولاست
لا کلید قلعه امن خداست
لا اله تا نگویی کوخدا
ذره تا عالم نگردد کو فنا
آدمی گر چه بود خود عالمی
لا نباشد نیست آدم او دمی
کلمه توحید را وهابیان
ملعبه کردند با محرابیان
تا سفیر یانکیان سر می رسد
مفتی وهاب بر در می رسد
لا به USA نگفته کو خدا
میشود توحید دردی بی دوا