ای تکسوار لحظه های عاشقانه
ای زینت آئینه های بی بهانه
در جان پاکت کربلایی زهر خورده
تشنه ترین جانباز طوف هفتگانه
بیت الحرام حرمتت در عرش برپاست
ای آبروی مسجد و محراب و خانه
تنها تورا بیمارها بیمار خواندند
فریاد از ظلم نهانی زمانه
حک کرده بر کتفت جوال نان و خرما
بیمار را ره نیست بر رزم شبانه
ما را به اسرار صحیفه ره ندادی
ورنه زشعرم چوب در می زد جوانه
خاک مزارتان همیشه آفتاب است
چار آفتاب بیکران و بی کرانه
مدح شما ها در سکوت شاعران است
وقتی به پایان می رسد شعر و ترانه
گرچه سرود ها همه اش عاشقانه نیست
له له زدن ز سینه سوزان بهانه نیست
عاشق به غیر چهره معشوق ننگرد
چشمی اسیر لیلی و چشمی به لانه نیست
در آستان او همه از خون وضو کنند
از چشم و دل چکیدن خونها فسانه نیست
از پچ پچ ستاره به گوش کرات سرد
جانی که گرم شد دگرش سرد خانه نیست
اینجا دگر ندهندش زکوچه راه
هر چشم رهگذر که غمش عاشقانه نیست
بلبل سکوت کن بشنو حرف شاپرک
که آتش سکوت پر او ترانه نیست
گر ادعای عشق و ارادت زیادت شد
تقصیر توست از بد اهل زمانه نیست
گر کاف شین ببیندت ای مهر بی کران
هر جا نظر کند نظرش را کرانه نیست
ارائه شده به موقعیت سه شنبه شانزدهم بهمن 1386ساعت نویسنده یاپست کننده کریم شاهزاده (کافشین)
بیا به کلبه غزل روانه شو ترانه شو
برای دیدن خدا همیشه عاشقانه شو
اگر چه عشق دفن شد برای روزمره گی
بیا و در بیاورش مخالف زمانه شو
نشان نمیدهد صنم ،دگر طریق عشق را
ز گیسوی کمان او رها سوی نشانه شو
همیشه آسمان پر از ستاره های بی ریاست
برای بی ریا شدن رها ز دام و دانه شو
چقدر کاف شین به تو بگویم این کلام را
به خود بیا و غرق شو بِبُر و بی کرانه شو
بیا و خاک شو پی تولد دوباره ای
خطر پذیر و استوار بیا بیا جوانه شو
دل به دریا زده دریا امشب
موج خیز است خدایا امشب
دل تماما به تماشا داده
در تماشا شده پایا امشب
و سحر سرزده خواهد آمد
این چنین است قضایا امشب
حرفهای زدنی بسیار است
مانده ام گرچه در این ی امشب
گر بیاید همه را خواهد گفت
یا کمی بعد سحر یا امشب
آیه یوسف و چاه و سر ماه
باز هم میشود آیا امشب
کافشین باز دعا کن که شود
باز شر از سر دنیا امشب
درج اشعار این وبلاگ با درج لینک وباز آخرین غزل برای همه دوستان مورد رضایت بنده می باشد
خدا نگهدار
یادت تمام قافیه ها را به باد داد
دار وندار قافیه آرا به باد داد
زیبایی نسیم دل انگیز کوی دوست
باران نزد ولی دل ما را به باد داد
با قاصدی که مژده وصلش به ما رساند
خود کیمیای خاک شفا را به باد داد
آن نازنین که صد پر از اعجاز غنچه داشت
با دست خود کتاب دعا را به باد داد
عالم نصیب باد شد آنشب که یار ما
موی سیاه مشک فزا را به باد داد