وقتی که دنیا این قدر افسرده باشد
شیداترین یارم کنارم مرده باشد
وقتی که هر گلدان که می بینم گلش نیست
یا داخلش یک غنچه پژمرده باشد
وقتی که از هر باد می پرسم بگوید
شاید یکی دیگر دلت را برده باشد
وقتی روانکاو و پزشک و شیخ و عامی
هذیان بگوید کاملا افسرده باشد
کافیست شهری این طرفها بوده باشی
تا کافشین شعر از بهار آورده باشد
تا باز تسکین یابد این زخم تبرها
بر سینه ام مهر ولایت خورده باشد
صندوق نظر و یادداشت
باران سروده های تو را خیس میکند
برف از بلور شعر تو تندیس میکند
شیطان نشسته در سر راه نوشته ها
این نغمه را ترانه ابلیس میکند
پروردگار مهر و محبت هنوز هم
شعر تو را رها ز لک و پیس میکند
غیبت نمیکنم شب تار فرشته ها
بر سر همیشه چسب و کلاگیس می کند
چشم انتظار لحظه موعود میتوان
دید آنچه را که آن گل نارسیس میکند
تا کاف شین گذر کند از این فصول سرد
جنگی دوباره با زر و تلبیس میکند
حرفی که برای گفتن ازبر کردیم
پر با زدنش تمام دفتر کردیم
باید به ترازوی خدا دقت کرد
آزادی فکر بوده یا برگردیم
گاهی به خیال عالم دهر شدیم
گه با نفس فرشتگان سر کردیم
اصلاح طلب کمی قدیمی شده بود
در 7 و چهار گاو نوبر کردیم
آن آیه عجیب حرف ما را میزد
مصلح نشدیم و کار کافر کردیم
ما منتظریم که حکومت بکنیم
با ناله خود گوش فلک کر کردیم
معلوم نشد زنان که دریادارند
ما مرد شدیم یا که شوهر کردیم
پرونده کاف و شین شده مختومه
محکوم شدیم که فقط شر کردیم
یمن مدیون امیرمؤمنان(ع) |
از جمله فضائل امیرالمؤمنین(ع) داستانی است که همة تاریخ نویسان آن را نقل کردهاند و در این باره اختلافی ندارند. روایت این است که رسول خدا(ص) خالد بن ولید را به سوی مردم مملکت یمن فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند و گروهی از مسلمانان را نیز همراهش روانه ساخت که براء بن عازب یکی از آن گروه بود. پس خالد به یمن رفت و شش ماه تمام مردم آنجا را به اسلام دعوت کرد امّا هیچ یک از آنان از او پیروی نکردند و گفتههایش به گوش هیچ یک از آنها فرو نرفت. رسول خدا(ص) از این معنی آزرده خاطر شد و علی(ع) را طلبید و به او دستور فرمود، به یمن رود و خالد و همراهانش را بازگرداند (و خود به جای او مردم را به اسلام دعوت کند) و به او فرمود: «اگر کسی از همراهان خالد مایل بود که همراه تو بماند، جلوگیری نکن و بگذار بماند»، براء بن عازب که پیش از آن به همراه خالد رفته بود گوید: من از کسانی بودم که در یمن پیش علی(ع) ماندم (و همراهی علی(ع) را بر بازگشت با خالد ترجیح دادم، پس خالد با گروهی بازگشت و ما ماندیم و با امیرالمؤمنین(ع) برای خواندن مردم یمن به اسلام، نزد آنان رفتیم). چون پیش آنها رفتیم و از آمدن علی(ع) خبردار شدند نزد ما انجمن کردند. علی بن ابی طالب(ع) نماز صبح را با ما خواند، سپس برخاست و خدا را ستایش و ثنا کرد و پس از آن نامهای را که رسول خدا(ص) به آن مردم نوشته بود برای آنها خواند (و بدین وسیله آنان را به دین اسلام دعوت کرد) پس قبیلة حمدان همگی در همان روز ایمان آوردند و مسلمان شدند و علی(ع) نیز جریان اسلام آوردن قبیله حمدان را به پیغمبر(ص) نوشت. چون رسول خدا(ص) نامة علی(ع) را خواند خرسند و شکفته شد و برای شکرگزاری خداوند به سجده افتاد، پس از آن سر برداشت و نشست و فرمود: درود به قبیلة حمدان و به دنبال اسلام آوردن قبیلة حمدان، دیگر مردمان یمن نیز اسلام آوردند. و این فضیلتی برای امیرالمؤمنین(ع) بود. پینوشت: ? شیخ مفید، الإرشاد فی معرفـة حجج الله علی العباد، ج 1، ص62. به نقل از موعود |