ـ اشعاری از مرتضی نوربخش ـ
باز هم خاطره آن شب بارانی را
آن شب گمشده در باد زمستانی را
زنده کردی با من تا که بگویم با تو
شرح دلتنگی ام این قصه طولانی را
چون به آئین تو پیوستم از روز نخست
عشق فرمود به من این خطر جانی را
من چنان خانه متروکی در ساحل رود
سالها منتظرم لحظه ویرانی را
ماه و خورشید شب و روز به دنبال تو اند
تا ببینند همه آینه گردانی را
من یقین دارم چون روز می آید آن صبح
تا که پایان باشد این شب ظلمانی را
باید سفر کنیم از اقلیم خواب ها
از سرزمین گمشده آفتاب ها
از دوستی که سبزترین فصل زندگی است
حرفی نمانده است مگر در کتاب ها
ناخوانده مانده است غزل غصه های من
چندان که خوانده اید به شیون غراب ها
یادم کن ای مسافر فردا به شکوه ای
چون می رسی به شهر سوال و جواب ها
دریا برای زیستن ای موج کوچک است
دنیای دیگری است در آن سوی آب ها
باران گرفته است به بیرون نگاه کن
بر روی آب آمد و رفت حباب ها