آواز مرگ شب پره تکرار میشود
آغاز یک مقاله کشدار میشود
از رد پای اشک تو بر روی خاک و سنگ
گویا تمام منظره دیوار میشود
هر گل که با نسیم تو یک لحظه می تپد
روی سرش هوای تو آوار میشود
تو از معـــــادلـــات سه مجهولی منی
این جهل ساده ایست که انکار میشود
زیبای من به مشکل خوبی اشاره کرد
که روی پله پله آن کـــــار میشود
دور از چراغ سبز تو اصلا بعید نیست
این حرفهای شب زده اظهار میشود
مائیم و کاغذی و گرفتتاری خمار
آدم به مدح کار تو وادار میشود
یارا کمند ابروی ماهت قرار ماست
گرچه ثنای غیر تو بسیار میشود
یک گوشه خود پرستی و یک گوشه کاهنی
یک گوشه هم پرستش ابزار میشود
یک گوشه اقتصاد به معنای زشت روز
یک گوشه چهره گرمی بازار میشود
احضار روح مرده یک موش از فضا
گاهی حریف نی لبک و مار میشود
خوب است لااقل کمی از عشق مانده است
ورنه دوبـــــاره کــار همه زار میشود
در انحنــــای دایره ی تنگ روزگـــار
انسان در اوج فاجعه پروار میشود
از دست کافشین همه شاکی شدند و باز
کارش به دست لطف شمار کار میشود
هر کس دلش به یار و رفیقی خوش است و ما
هستیم منتظر که کی نفسش یار میشود