* آقای پناهیان با این تفسیر شما از تحمیلگری کار بسیار سخت میشود. بالاخره در ادبیات دینی ما نصیحت امام جامعه از ملزومات حکومت صالح است. ما در مشی ائمه طاهرین هم این مسئله را به خوبی مشاهده میکنیم. و ما حتما این را در مشی امام و رهبری داشتهایم. این بزرگواران به این معنا، حتما خودشان را بی نیاز از مشورت نمیدیدند و اتفاقا در زمینه استفاده از نظرات و پیشنهادات دیگران هم جدی بودند. این تفاوت "نصیحت دلسوزانه " و "تحمیلگری " را از کجا میتوان استخراج کرد؟ خیلی ها هستند که به امام نزدیک بودند و نکاتی را هم توصیه میکردند و ممکن بود امام بپذیرند، در زمان رهبری هم همینطور. در صدر اسلام هم در مورد پیامبر و ائمه هم این تصریح را داریم. به عنوان نمونه در مورد شخصیت بزرگی مثل مالک اشتر که حضرت امیر تعاریف بلندی درباره وی دارد، انتقادات جدی و گاهی هم تند وی به امیرالمونین در تاریخ ثبت شده است. شاید حالا آنهایی که در این موضع اصرار بیشتری دارند هم میگویند بالاخره این موضوع در مورد مقام ولایت بیشتر مصداق داشته باشد؛ از این جهت که عصمت را مثل ائمه معصومین ندارند. این را چگونه میشود استخراج کرد؟
بحث بسیار ظریفی نیاز دارد؛ اگرچه درک ملاک رفتار صحیح در این زمینه کار بسیار دشواری نیست. اولا من این را عرض بکنم که مالک اشتر ضمن اینکه برای ما در طول تاریخ صدر اسلام یک الگوی برجسته در پیروی از امیرالمومنین علی(ع) و در تشخیص کار درست از غلط و هم در شجاعتی که در مقابله با باطل به خرج داد، درعین حال همیشه برای ما دارای نقطه ضعفهایی هم بوده است. لذا برای ما ملاک تام نیست. مالک اشتر همان کسی است که با بیتوجهی کردن به فرمایشات امیرالمومنین (ع) در جریان قیام علیه عثمان هزینه امیرالمومنین علی (ع) را افزایش داد. لذا ما هیچ وقت مالک اشتر را مثل مقداد نمیدانیم. در روایت هست که تنها کسی که هیچگاه از فرمان امیرالمومنین حتی در اعماق قلبش هم تخطی نکرد به دلیل درک بالایی که از نصیحت و فرمانهای امیرالمومنین داشت مقداد بود. ولی مالک اشتر در بعضی از جاها از خودش نابردباری نشان میداد. البته باز هم اشکالی ندارد. این نابردباری را به صورت سوال از حضرت مطرح میکرد، البته گاهی از اوقات حتی آدابش را هم رعایت نمیکرد. منتهی ما که امروز در مقام قضاوت هستیم نمیگوییم که حق با مالک اشتر بود. میگوییم مالک اشتر اشتباه کرد. این مسئله به ظاهر سادهای است اما از اهمیت بالایی برخوردار است. وقتی کسی نصیحت به امام مسلمین کند، یعنی دلسوزانه مطلبی را عرضه بدارد، این اشکالی ندارد. این مسئله را قبول کنید که بعضی از توقعات و سخنان باطلی که از سر خودپسندی و خود رای بودن افراد بیان میشوند به بهانه "النصیحه لائمهالمسلمین " حکم تحمیلگری را پیدا میکنند. حالا برای اینکه تشخیص دهیم که کجا تحمیلگری است و کجاها نصیحت است، دلسوزی ویژگی بسیار برجسته نصیحت است و در مقابل، خودپسندی و عجب در رأی از ویژگیهای تحمیلگر است. البته اولین و آشکارترین ملاکش این است که آیا آداب نصیحت رعایت شده است یا خیر؟ بالاخره در آداب اسلامی و حتی اجتماعی نصیحت شرایطی دارد. در عین حال در برخورد با رهبری جامعه دینی، باید مبادی به آداب بود. در روایات هست که پیامبر گرامی اسلام مقداد را برای رساندن پیغامی به امیرالمومنین که به عنوان فرمانده لشکر اسلام در جنگ حضور داشت، مامور کرد و فرمود که وقتی خواستی پیغام مرا به علی(ع) برسانی، نباید از پشت سر علی را صدا بزنی که برگردد تو را نگاه کند. از کنارش هم رسیدی علی را صدا نزن که پیغام را به او برسانی؛ بلکه در مقابل او حاضر شو و وقتی امیرالمومنین به تو رسید با احترام پیغام را به او بده. میبینید که رهبری جامعه دینی همیشه یک حرمتی دارد و باید برایش آدابی را رعایت کرد. نه اینکه این آداب، یک آداب تشریفاتی شبیه به آدابی باشد که برای پادشاهان رعایت میکنند که بر آنها سجده کنند و در مقابل آنها ذلیلانه قرار بگیرند؛ اما ابهت و قداست رهبری جامعه دینی باید حفظ شود و الا اداره کردن جامعه در بحرانها سخت خواهد شد. وقتی آداب رعایت نشود رهبری در بحرانها نمیتواند به سرعت اعتمادها را جلب کند و محیط جامعه را کنترل کند و جامعه را به سمت نقطه فلاح هدایت کند. گاهی اوقات رهبر جامعه باید اوامر سختی مثل حکم جهاد را صادر کند که لازمهاش این است که افراد، بیتردید و بدون یک ذره شک و شبهه برای فرمان او جان خود را بدهند تا جامعه نجات پیدا کند. فکر آن لحظهها را باید کرد. لذا رهبری جامعه دینی باید محترم باشد. ما در روایات اسلامی داریم که باید رهبر جامعه دینی را دعا کرد. این وظیفه مردم است. به این دلیل که او در حساسترین و خطیرترین نقطه هرم جامعه قرار گرفته است. تصور کنید در یک جامعهای که کسی را به صورت مداوم در مجامع عمومی دعا میکنند، او چه حرمتی پیدا میکند. از طرفی گفتهاند "النصیحه لائمه المسلمین ". نصیحت گفتند، نه موعظه و عتاب و خطاب کردن. بعضیها به امام عتاب و خطاب میکردند. نصیحت با موعظه، زمین تا آسمان متفاوت است. نصیحت با تذکر دادن هم متفاوت است. نصحیت با تنبه دادن هم متفاوت است. در نصیحت دلسوزی و شفقت و مهربانی موج میزند. پس اولین ملاکش رعایت آداب است. دومین ملاکش صحیح یا غلط بودن خود آن نصیحت است. یکی از راههای تشخیص غلط یا درست بودن هم قضاوت دشمن است. وقتی که ما قدرت تحلیل داریم و میفهمیم که این نصیحتی که این فرد میکند، به سهولت غلط بودن آن نصیحت مشخص میشود، رادیوهای بیگانه همه استقبال میکنند و به ما غلط بودن این نظر را آدرس میدهند و جامعه دینی را دشمن شاد میکند؛ ما چگونه اسم این را نصیحت بگذاریم. چگونه است همه دشمنان دارند از این نصیحت خوشحال میشوند. یکی از ملاکهای درست یا غلط بودن یک موضعگیری خصوصا در آخرالزمان همراهی کردن دشمنان است و این، ملاک تردید ناپذیری است. سوال دیگری که شاید در اذهان مطرح شود این است که دیگران در مقابل این نصیحت چه وظیفهای دارند؟ نباید فریاد بزنند و او را به سکوت دعوت کنند؟ همانقدر که او احساس وظیفه کرده با صدای بلند نصیحت کند و رعایت آداب نصیحت رهبری جامعه دینی را نکند، چرا ما نباید احساس تکلیف کنیم که جلوی او را بگیریم. بالاخره یکی از آداب قطعی نصیحت این است که پنهانی صورت بگیرد. وقتی علنی نصیحت میکنی یعنی من آنچنان بر موضع خودم اعتماد دارم و آنقدر اصرار دارم که فکر میکنم اگر این نظر من اعمال نشود، انحراف در جامعه دینی پدید میآید. یعنی میخواهم بگویم که ای مردم خبردار شوید، یا میخواهم خودنمایی و تظاهر کنم و بگویم اگر پس فردا موضع من پذیرفته شد، همه بدانند که من این نظر را دادم یا اینکه میخواهد با تحریک افکار عمومی پذیرش این نصیجت را به رهبری جامعه دینی تحمیل کند؛ وگرنه آرام میگفت. والا نامه خودش را علنی نمی کرد. اینها همه علامتهایی است که موجب میشود مؤمنین نسبت به خیراندیشی آن فرد سوظن داشته باشند. درست است که در جامعه ما افکار عمومی با حرفهای چنین تحمیلگرانی تحریک نمیشود ولی قصد آنها تحریک افکار عمومی است؛ اگر اینطور نیست پس چرا علنی مطرح میکنند؟ بعد از این دو مرحله باید به مرحله سوم رسید و آن اینکه وقتی برای امام مسلمین نصحیت کردی و امام مسلمین نپذیرفت. تو باید چه کنی؟ باز بر طبل نصیحت خودت میکوبی؟ خب این هم دوباره تحمیلگری میشود. رهبر جامعه دینی از آن فراز خود بر جامعه و راهی که قرار است طی شود، صریحا به تو میگوید که نهخیر این کار اشتباه است یا حتی قبل از اینکه تو نصیحت کنی صریحا موضع شفافی داشته و اعلام کرده است. این دیگر نصیحت نیست؛ بلکه مخالفت است.
* سؤال دیگری که به ذهن علاقمندان متبادر میشود این است که چرا از ابتدای انقلاب تا حال، ما دائما شاهد ریزش خواص و اشتباهات فاحش خواص بودیم. در کشورهای غربی احزاب سیاسی و مطبوعات به عنوان جامعه مدنی قرار است بین حاکمان و مردم واسطهگری کنند، در کشور ما این مسئله بسیار کمرنگ است و بیشتر چهرههای سیاسی و رسانههای وابسته به آنها هستند که این نقش را بازی میکنند. از طرفی این حقیقت بسیار تلخی است که بسیاری از نخبگان سیاسی حداقل برآیندشان چندان در جهت منویات رهبری نیست. اما عجیب است که مردم، معمولا در برآیند تصمیمات خود اشتباه نمیکنند و در بزنگاهها، خیلی جدی و محکم پای خط اصیل انقلاب و رهبری میایستند. درصورتیکه انتظار از نخبگان قاعدتا خیلی بیشتر از مردم است. این مسئله چگونه قابلتوجیه است؟
سوال خوبی مطرح کردید. چرا مردم معمولا اشتباه نمیکنند؟ و یا اگر هم اشتباه کنند، اشتباه خودشان را به سهولت جبران میکنند. دلیل اولش این است که مردم ما بعد از تجربیات تاریخی طولانی و با وجود این شبکه ارتباطی قوی که دنیای معاصر با انواع رسانهها وسائلش را فراهم کرده، از بصیرت بالایی برخوردارند. اگر در زمان امیرالمومنین (ع) اینچنین اتفاق خوبی نمیافتاد، به دلیل این بود که عموم مردم از آگاهی بالایی برخوردار نبودند و یا شبکه ارتباطی قوی که امروز هست، در آن زمان وجود نداشت. دلیل دوم این است که اساسا مردم کمتر در معرض اشتباهات سیاسی بزرگ هستند. به دلیل اینکه منفعتهای قدرت طلبانه، ثروت طلبانه و یا باندبازیهای سیاسی که بین نخبگان وجود دارد و برخی رودربایستی ها و چهره شدنها موجب میشود که بعضی اوقات حق را علیه یکدیگر نگویند. چنین وضعیتی میان مردم وجود ندارد. چینین زمینه ای برای خراب شدن نگاه و مواضع سیاسی مردم وجود ندارد و کمتر وجود دارد. چرا میگویم کمتر وجود دارد؛ به دلیل اینکه بعضی اوقات در بین مردم هم میبینیم برخی از منافع موجب برخی از موضع گیریها میشود. در یکی از مناظرههای بعد از انتخابات تلویزیون یکی از طرفهای مناظره میگفت که مردم از تورم ناراحتند. چگونه باید ابراز کنند؟ خب این سخن، سخن بسیار سخیفی بود. از تظاهراتهای بعد از انتخابات دفاع میکرد و میگفت که این تظاهراتها سوپاپ و محل بروز بقیه اعتراضات مردم هم است. بقیه اعتراضات مردم به چه؟ به تورم. ما که میدیدیم در تهران این تظاهراتها بیشتر از جانب بالا شهریها سازماندهی میشد. فشار تورم که کمتر آنها را اذیت میکند. اگر فشار تورم بود، باید تظاهراتها و شورشهایی مانند تظاهراتهایی که در حدود ده سال قبل در اسلامشهر شکل گرفت، ما میدیدیم. مناطق محروم چرا این تظاهراتها را نمی کنند. پس منفعت طلبیهای خاص میتواند گاهی از اوقات گروههایی از مردم را هم دچار خطا کند؛ ولی این زمینه در نخبگان سیاسی جامعه خیلی بیشتر است. تا الان دو دلیل را ذکر کردم. یکی زمینه خطا مردم کمتر است. یکی بصیرت بالاتر است. سوم اینکه نخبگان سیاسی که مردم را رهبری و روشنگری کنند، تنها محدود به نخبگان مشهوری که در عرصه سیاست و یا حاکمیت حضور دارند، نیستند. درجامعه ما نخبگان فراوانی هستند؛ در مساجد، پایگاهها، ادارات، فامیل، مردم که واقعا از درک بالایی برخوردار هستند و آنها به مردم خط میدهند. اینطور نیست که مردم چشم و گوش بسته فقط به چند نخبه ای که در صدر جریانات سیاسی یا حاکمیتی قرار دارند نگاه کنند. نخبگانی که جدای از عرصههای مشهور سیاسی یا حاکمیتی هم هستند، در میان مردم ما خیلی زیادند. آنها بالاخره خط را به مردم میدهند. مردم در جمع خانواده دور همدیگر نشستهاند و یک برنامه سیاسی را از تلویزیون مشاهده میکنند، برای قضاوت درباره برنامه به لیدر خودشان در خانواده، که او به نزدیکانش جهت میدهد، توجه میکنند. این افراد را نباید دست کم گرفت.. شما قدرت جریانی مثل بسیج دانشجویی را نباید دست کم بگیرید. این همه تشکلهای دانشجویی که همه در مسیر این انقلاب هستند و تشکلهای دیگر که در این بحرانهای اخیر واقعا سرافراز بیرون آمدند. شما نباید اینها را دست کم بگیرید. جریان عدالتخواهی که در دانشجویان راه افتاد. حتی قبل از دولتی که شعارش عدالت باشد، آنها آمدند در میان مردم و شعار دادند. بله اینها نخبگان گمنامی در بین مردم هستند یا اساتید دانشگاه و انجمنهای اسلامی مستقل که اینها بین مردم زندگی میکنند و مواضعشان کاملا مشخص هست. اینها عموم بدنه جامعه را همیشه در مسیر امام و رهبری حفظ میکنند یا روحانیانی که مردم از نزدیک زندگی آنها را دیدهاند و قبولشان دارند. وقتی میبینند این یک حرفی را بیحساب نمیزند، بیتقوایی نکرده و یا حداقل بیتقواییاش را ندیدند، در محله خودش وقتی دیگران را هدایت میکند، هدایت او را میپذیرند. دلیل بعدی که وجود دارد این است که نخبگانی که همیشه دچار ریزش میشوند، مردم به قدر کافی از آنها بهانههایی در دستشان هست که موجب شود از آنها بری شوند. نخبگانی که دچار ریزش میشوند خیلی اعتماد به نفس دارند! خیلی فکر میکنند که سخنشان میان مردم ملاک است. مردم ازهمه آنها در طول این سالها نمونههایی در دست دارند. جالب است که، وقتی نخبگان سیاسی دچار ریزش میشوند در حالیکه مردم از آنها نقطه ضعفهای جدی مشاهده کردهاند، در چنین شرایطی وقتی نخبگان دیگری که نقطه ضعف نداشتند، ولی سکوت میکنند، مردم به سهولت قضاوت میکنند که سکوت این نخبگان خوب ما هم که دچار رودربایستی شدند، دلیل حقانیت نخبگان مردود نمیگیرند و این خیلی نکته قابل توجهی است.
* به علت ریزش نخبگان انقلاب باز گردیم. دلایل مشخصی میتوانید ذکر کنید؟
قبل از اینکه این سوال را مطرح کنید، تحلیلهای متفاوتی وجود دارد برای اینکه چرا از اول انقلاب تاکنون و احتمالا بعد از این ما باید شاهد ریزش نخبگانی باشیم که در ابتدا با انقلاب همراهی میکردند، اما با مرور جدا میشوند. دلیل همیشگی اش این است که نخبگان همیشه درمعرض امتحانها و ابتلائات سختی هستند. زمینههایی که موجب میشود مواضع اشتباه گرفته شود و یا ریزش صورت بگیرد، به خاطر برخی جاهطلبیها و عجبی است که خدایی نکرده هر خدمتگذار به انقلاب را ممکن است فرا بگیرد. اما دلیل دیگری که دلیل همیشگی نیست و امیدواریم این دلیل به مرور برطرف شود، این است که از ابتدای انقلاب مواضع، راه امام و خط اصیل ولایت به طور کامل و شفاف تبیین نشده بود. لذا طبیعی است که انقلاب به مرور زمان یارانش را بشناسد. این مرور زمان که به تبیین مواضع انقلاب در کل جامعه کمک میکند، ممکن است حتی 40 سال طول بکشد.
* این نکتهای که در مورد تدریجی بودن مواضع انقلاب میفرمایید، نکته عجیبی است. ما در ابتدای انقلاب حداقل به ظاهر صریحترین مواضع را داشتیم. فضای انقلابی، فضای آرمانی مختص ابتدای انقلاب.
اتفاقا فضای انقلابی و آرمانی اوایل انقلاب فرصت تبیین دقیق و همهجانبه مواضع انقلاب را نمیداد. کما اینکه حضرت امام حدود 7سال بعد از پیروزی انقلاب حیطه مفهوم ولایتفقیه را به صورت بسیار دقیق تبیین کردند و مردم با دقایق دیدگاه امام بعد از سالها آشنا شدند. طبیعی است که حضرت امام هم در ضمن بحرانها و نیازهایی که برای جامعه پدید میآمد اندیشه ناب خود را تبیین کنند. میزان درگیری ما با استکبار و ماهیت استکبار به مرور زمان روشن شد. اول انقلاب آمریکا بیشتر از اینکه به عنوان یک مفهوم مطلق استکباری مورد نفرت قرار بگیرد، به دلیل حمایت از شاه مورد نفرت قرار گرفته بود و شما میدانید که ما حتی بعد از پیروزی انقلاب رابطه خود را با آمریکا ادامه میدادیم. به تدریج، مفهوم استکباری نظام سلطه خودش را نشان داد که موجب خشم دانشجویان و فتح لانه جاسوسی شد و همین امروز پس از سالهای اول انقلاب و حتی سالهای دفاع مقدس، نفرت از آمریکا به واسطه بحرانهایی که در منطقه ایجاد کرده به اوج خود رسیده است. حتی در ایران اسلامی موجی برای هواداری از ارتباط با آمریکا در دوران دولت اصلاحات بواسطه برخی از تحرکات سیاسیون آن زمان و همچنین مبهم بودن برخی از وجوه جنایتکاری آمریکا برخواسته بود. بعد از حمله آمریکا به کشورهای منطقه بود که جنایتکاریهای آمریکا بسیار آشکار شد. طبیعی است که مواضع انقلاب به مرور زمان تبیین شوند و وقتی که به مرور زمان تبیین شوند طبیعتا ریزشهایی خواهد بود، همچنان که رویشهایی هم در عرصههای مختلف انقلاب وجود داشته است. البته این فرض را قطعی بگیرید که در طول این سهدهه انقلاب، آمار رویشهای نهضت نورانی امام بسیار بیشتر از آمار ریزشها بوده است.
* به عنوان یک اندیشمند اجتماعی که به جامعهاش از منظر تعالیم دینی و مفاهیم اسلامی مینگرد و در عین حال جامعه اش را هم میشناسد، میتوانید بگویید فتنه بعدی چیست؟ آیا بر اساس مدل مشخصی میتوان فتنههای بعدی انقلاب را پیشبینی کرد؟
اگر شما روند فتنهها و امتحانات جامعه ما را از اول انقلاب تاکنون بررسی کنید، از هرچه غیردینیتر بودن در ابعاد اجتماعی به صورتهای دینیتر گرایش پیدا کرده است. اولین تظاهرات علیه جریان مخالفتهای داخلی که موجب فتنه شد و تظاهراتی که از ناحیه مردم حزبالله علیه این فتنه در داخل صورت گرفت، بر سر ماجرای جبهه ملی بود که امام آنها را به خاطر نپذیرفتن حکم قصاص، مرتد اعلام کرد. آنها با یک نگاه بروندینی به مخالفت با دین پرداختند و شما جریان لیبرالیسم را در صورت تند و غیرانقلابی خودش در همان اوج ابتدای انقلاب میبینید. بعدها شما جریان لیبرالیسم مذهبیتر را میبینید و همینطور هر چه که پیش آمده تا در دوران دولت اصلاحات میبینید که روشنفکرهای به ظاهر مذهبی و انقلابی با مخلوط کردن حق و باطل با یکدیگر و نوعی التقاط اندیشی به مخالفت با دین میپرداختند. کمکم در همین انتخابات مناظرات انتخاباتی را که میدیدیم، کمتر از مخالفت صریح با دین و یا حتی التقاط اندیشی روشنفکرانه اثری میدیدید. بود ولی بسیار کم بود. با ظاهری از پوشش مباحث اخلاقی و حتی انقلابی و حتی به ظاهر طرفداری از حضرت امام با راه امام مخالفت میشود. این روند را اگر بخواهید ادامه دهیم علی القاعده پیش بینی خواهیم کرد که با هر چه مستحکم تر شدن معنویت انقلابی در جامعه ما مخالفتها با خط اصلی توسط افراد هر چه مذهبیتر و انقلابیتر با شعارهای به ظاهر صحیحتر و موافق با مرام معنویت ناب انقلابی انجام خواهد گرفت؛ کما اینکه شما الان زمینههایش را میبینید. شعارهایی مثل اینکه یاران امام را حذف میکنند، آثار امام را میخواهند حذف کنند یا اینکه ما باید خط امام را احیا کنیم. چه زمانی امام اینگونه عمل میکرد و اینها تعابیر و زمزمههایی است که نشاندهنده پیشدرآمد فتنههای بزرگ بعدی است. این فتنهها که پیش بیایند منحرف کردن افکار عمومیشان بیشتر از فتنههای گذشته است. این یک واقعیت است که کسی حاضر نیست برای دموکراسی مقابل جمهوری اسلامی به میدان بیاید و در میان تودههای مردم مبارزه کند؛ ولی آنها اگر بتوانند تعارضی بین خط امام و روند کنونی انقلاب نشان دهند، ممکن است یاران بیشتری بین مومنان به انقلاب بتوانند پیدا کنند. اگرچه با بصیرت همه این خطرات قابل برطرف شدن است؛ ولی بالاخره فتنههای بزرگتری در راه است، فتنههایی که ظاهر آنها هرچه اسلامیتر و انقلابیتر است.
* در تحلیل شما ما شاهد لغزش نخبگانی بودیم که یکی از ویژگی آنها سکوت در برابر سوء استفاده از بیتالمال بود. همین مسئله دوباره چالش اصلی خواهد بود؟ یا میشود این را هم تحلیل کرد که نخبگان مردود بعدی از چه جنسی هستند؟ چه کسانی و با چه ویژگیهای شخصیتی در معرض امتحانهای بعدی قرار خواهند گرفت؟
بدیهی است که فتنه بعدی توسط افرادی که سابقه حضور در مسیر امام داشتند و از اعتبار بیشتری برخوردار بودند، خواهند بود. من فکر میکنم کسانی که قدرت تحلیل عمیق ندارند و نگاه صحیح انقلابی و اسلامی به مسائل نداشته و ندارند، در عین حالی که انقلابی و دلسوز نظام بودهاند و هم اکنون هم خودشان را بسیار دلسوز نظام میدانند و متاسفانه از بصیرت کافی برخوردار نیستند. ممکن است که خیلی عجیب هم به نظر بیاید و از آن طرف هم یک سماجتی برای حق دانستن دیدگاه خود دارند، اینها موجب میشود که به تدریج رودرروی مسیر انقلاب بایستند. به دلیل اینکه تشخیصشان این است که برخی از حرکتها را صحیح نمیدانند و متاسفانه خودشان را بیش از حد قبول دارند درحالیکه قدرت تحلیل عمیقی هم ندارند. آدمهای سادهای هستند، دچار اشتباه میشوند.
اطرافیانشان هم که مواضعشان معلوم است و دستشان از قدرت کوتاه شده، آتش بیار این معرکه خواهند بود و ذهنیتهای اینها را بیش از پیش تخریب میکنند. یکی از ویژگیهای عمومی کسانی که از ایمان ضعیف تری برخوردارند و از روحیه انقلابی نابی برخوردار نیستند و باید همیشه در مورد این افراد احتمال داد که دچار خطر سقوط و انحراف شوند، مرعوبان در مقابل دشمن است. البته من نمی خواهم تعبیر دشمن را بکار ببرم. اینها ممکن است به ظاهر دشمن ستیز باشند، اما همینکه برای فرهنگ و تمدن غرب حساب باز میکنند و از نظر فرهنگی و روانی مرعوب آنها شدهاند، کافی است. اینها افرادی هستند که هنگام مواجهه با نظام سلطه کمی عقب مینشینند و همین یک مقدار، زاویه کوچکی باز میکند که در نهایت موجب انحرافهای جدی و اساسی میشود. یکی از کاندیداهای همین دوره ریاستجمهوری در مناظرات با صراحت تاکید میکرد، اینکه میگویند تمدن غرب در حال فروپاشی است، خرافات است. کسی که به تمدن غرب اینقدر اعتقاد دارد، او اهل مبارزه نیست، او طبیعتا در مبارزه انسان موفقی نخواهد بود. روحیه سازشکارانه موجب میشود که به ملت خیانت کند و باید گفت بعضیها هستند که به صورت ناپیدایی این ترس و رعب از دشمن در وجودشان، در افکارشان، در بیاناتشان و سیاستهایشان دیده میشود. باید خیلی مراقب این افراد بود.