هر چه جلوتر می رویم بیشتر باور میکنم عمق فتنه را بیشتر باور میکنم ناتوانی بندگان در پس زدن مشیت الهی را ، و آنانی که مار خورده اند و اکنون اژدها شده اند و شاید طلبکارتر از همیشه و منتظر عصای موسی گویا ام فضل و جعده و طلحه و زبیر و آن زن شترسوار گویا پسر نوح و زن لوط گویا سامری و سامری زاده گان همه و همه در زیر بیرق ابلیس جمع شده اند شاید بالاتر از تمام شعبده هایشان آنها هم معجزه ای بکنند در مقابل تو که میراث دار تمام انبیائی، بیا که دیگر طاقت عاشقانت طاق شده! ، آری خواهد شد آنچه خواهد شد اما شاید کلمات من در حد قطره هایی که آن پرنده بر آتش ابراهیم می ریخت موثر باشد، می نویسم در یک گوشه ای از عالم بحران زده امروز، شاید فردا دیگر نتوانم بنویسم شاید فردا من نیز مثل قلم آن نویسنده زیر خروارها خاک خفته باشم شاید فردا من نیز مثل زبان آن آتشین آن شاعر مرگ بگیرم شاید امروز آخرین فرصت نوشتنم باشد می نویسم به یاد خشاب آن رزمنده در محاصره ای که در خط مقدم دفاع از حرم خالی میشود، اما خشاب دل من پر است و حتی اگر خشاب بشکند پرتر می شود مشکل اسلحه زنگ زده ای است که سالهاست به خاک خوردن عادت کرده و خاک ای آخرین خوراک من ای تو که حتی زمین خوارها را در خود خواهی بلعید کمی دیگر ناشکیبایی ات را نگهدار ، بی شک وقت زیادی نمانده تا اذا زلزلت الارض زلزالها