نه سوء تفاهم نشه این یک تصمیم نیست بلکه یک خبره : اینکه تا مورخه ?? اردیبهشت ?? این آخرین سروده کافشینه و ممکنه که عمری یا توفیقی برای سرودن غزلی دیگر نباشد که این هم دست من نیست ! فقط خواستم یه ناز تقریبا شوخ طبعانه کرده باشم که عزیزان منو از ادامه این کار منصرف کردند !!
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمین
----------------------------------------------------------------
این آخرین سروده منه و شاید دیگه بعدش شعر دیگه ای از من نخونید ! فکر می کنم گفتی ها رو این تو گفتم ! از تنفرم از نژاد و جنس برتر گفتم! از نیازم به نفس کشیدن گفتم ! و از از هوای تازه ای که بوی وزیدنش می آد گفتم ! شاید دیگه اصلا بعد از این صلاح نباشه شعر دیگه ای بگم البته
تا اطلاع ثانوی !
عمریست من؛ ازعالم و آدم فراری ام
با مردمان کشور چَشم انتظاری ام
از هر نژاد و جنس و زبان می کنم فرار
از جنس کلمه های پر از شرمساری ام
من در زمان خیل خدایان خود فریب
من بی خلیل مانده گرفتار خواری ام
آئینه را عجب به تمسخر گرفته اند
اما ز رو نرفتم از آئینه داری ام
تا اطلاع ثانوی این دل که زخمی است
شاید بمیرد از تب این زخم کاری ام
از سمت او بیا و دلم را نجات بخش
از سایه های شب زده در شام تاری ام
تا کـافـــشین نفس بکشد . زندگی کند
بازا ! هوای تازه صبح بهاری ام
این شعرو درست نمی تونم طبقه بندی کنم ولی حس می کنم خوب از آب در اومده ولی خوب من آینه ای بهتر از نظر خوانندگان خوبم ندارم حتما اونو از من دریغ نکنید
سلام
کارگردانان دون بس یکه تازی می کنند
خوب می دانید با دل نیز بازی می کنند
یک فضائی ساختند اینجا که بیش از هر کسی
بی نمازان ادعای عشق بازی می کنند
ترکها را خنگ می نامند و با جادوگری
راز اعجاز خدا را شعر تازی می کنند
بس که در آنسوی دنیا منجی عالم شدند
ادعای خلقت ما را مجازی می کنند
کافشین یک شعر می گوید در آنجا صد هزار
داستان را با منیت صحنه سازی می کنند
گر نیائی دیگر اینجا کارمان زار است زار
بهر یک بازی یلان گردن درازی می کنند
حس می کنم هیچ چی که نباشه مثل قطره آبی که یک زنبور برای آتش حضرت ابراهیم اورده بود
نمی دونم شاید این شعر یه کم زیادی کلاسیک شده ولی یه جوارئی به دلم چسبید بعضی از واژه های کلاسیک شعر فارسی رو نمی شه بدون ساختن یک ما به ازای صحیح و زیبا کنار گذاشت مثلا واژه جانان خیلی وقته که از بکری اولیه خودش افتاده تشبیه یار به بهار و استفاده از واژه های سنتی دیگه ولی یه حسی بهم میگه که این شمایل سنتی هیچ وقت از زیبائی نمی افته چون با چیزهای در جهان حقیقت و فطرت انسان پیوند داره که هیچ وقت کهنه نمی شند
ای همت ما را جان ای قبله ترین طوفان
از پای فتادم من جانی بده ای جانان
ای یار بهارستان دلدار نگارستان
ای بخت هما بازا کاری کـــــ ُ ـن کارستان
من خسته ترین خارم پاگرد تو را دارم
تا صبح تو بیمارم ای درد مرا درمان
آداب نمازت را آن سجده نازت را
آن خلوت رازت را خواهنده بود یزدان
بازا تو جهانآزین بر راز و نیاز آزین
بر صبر و نماز آزین ای از تو به جای ایمان
تو صبح بهارانی تو نم نم بارانی
تو شادی یارانی بازآی بهارستان
یـــــــــکــــــــــــــ اســـــــــــــتــــــثـــــاء
توی دنیای کارتونها و داستانهای عامیانه قدیمی پینوکیو یک استثنا بود که راستگوئی رو به بچه ها تلقین می کرد و فرق عروسک بودن یعنی بازیچه بودن رو با آدم بودن گوشزد می کرد پدر پینوکیو به اذن خدا صاحب یک عروسک زنده شده بود ولی این عروسک از عروسک بودن هم پائین تر رفت و تبدیل به یک الاغ شد بله اون توی شهربازی تبدیل به الاغ شده بود جائی که با اهداف عالیه تربیت انسان منافات داشت گربه نره و روباه مکار
هم همیشه با تحریک هوا و هوس بچگانه پینوکیو اونو به سمت بدبختی سوق می دادند از مدرسه بیرون کشیدند و اونو تحریک کردند که برای داشتن درخت طلا سکه هاشو بکاره و وجدان و فرشته مهربون خدائی همه و همه در آخر پیر مرد مثل حضرت یونس توسط نهنگ بلعیده شده ولی با این تفاوت که اون تو داره زندگی می کنه که پینوکیو دنبالش می ره و آدم میشه واقعا اسفباره که این کارتون عوض بشه یا از یاد بره روح نویسنده داستان پینوکیو مهمون اولیاء الله روح سازنده اش هم شاد
توی دنیای کارتونهای قدیمی نقاشی بود که برای زنده موندن یک دختر بچه ناامید مریض که می گفت با افتادن آخرین برگ درخت تاک می میره تو سرمای شدید زمستون عکس یک برگ زیبا رو روی دیوار نقاشی می کنه و خودش مریض می شه و می میره اسمش یادم نیست ولی دم سازنده اش گرم
نمایش همزمان با یک خط کوتاه
خدایش بعضیا چقدر پر رو تشریف دارند که با وجود N گروه ناظر بین المللی حالا میخواند با ادعای تقلب توی عراق نامنی رو بیشتر کنند ، عراقی که همین طوری کلی نامن هست تا بهانه حضور آمریکائی های تروریست و تروریست پرور رو فراهم کنه وای به حال وقتی که بخواند با این اسم رمز به مردم عراق حمله انتحاری بی حد حصر کنند خلاصه این ادا و اصولهای بعضی ها بهانه ای شد که تو نخ ساختن یه شعر در مورد تقلب باشم !
از تقلب بگویمت بنگر ؛ ادعا کردن حقوق بشر !
بازتعریف واژه ای مبهم می شود رویکرد قوم شرر
خوب بنگر به کار صهیون ها ادعاهای طنز میمون ها
ادعا می کنند آزادی هست فرزند دیو چون دلبر
ادعا می کند دموکراسی مثل مصر و کمی کرواسی
رأی گیری چقدر وسواسی لیک از آل سعود هم بدتر
ادعا می کند مبارزه با ترور و جنگ و فتنه و بلوا
لیک تا می تواند و شدنی است می کشد سوی کودکان لشگر
ادعا می کند نجات زمین فیلمهای عجق بیا و ببین
ولی از گازهای گلخانه می کند پر جهان به بحر و بر
ادعا می کند به جای مسیح منجی آخرالزمان شده است
لیک با کارهای دجالی به در آورده از مسح پدر
ادعا می کند خبر آزاد ؛ ادعا می کند بشر آزاد
ولی از حبس صد گزارشگر نیست اصلا به دست خویش خبر
ادعا می کند حقوق زنان می کند زن اسیر اهرمنان
دختران را به بردگی برد این دایه مهرباتر از مادر
این تقلب دگر چه خوب و چه بد خب دگر شاخ و دم نمی خواهد
کو تقلب نگاه کن بنگر این ایالات حیله گر پرور