خوابم کنار پنجره افتاده مثل سنگ
از بس که بال بخت من از اوج خسته بود
یک ذره هم تخیل من پا به ماه شد
از بس که با بهانه فردا نشته بود
امروز جای جام تو خمیازه می کشم
دیشب به روی من در میخانه بسته بود
یادش به خیر انجمن شاعران خواب
خرما نداده رفت کلاسی که هسته بود
ای کاش کفتر نَفَس شعر کافشین
این بند خواب را ز خیالش گسسته بود