ما امروز با اژدهای هفت سری مواجه هستیم که بر روی گنج پیروزی نهائی مستضعفان نشسته اژدهائی که شاید بتوان به طور کلی زیر مجموعه گروه شیطانی ایلومیناتی دانست:
صهیونیسم
مسیحیت ماسونی
بهائیت
وهابیت
جبهه دوم خرداد
جبهه شیطان پرسی
جبهه لائیسته
البته این تقسیم بندی فقط یک تقسیم بندی ذهنی است و جامع و مانع نیست و فقط برای روشن شدن ذهن عزیزان برشمرده شده است
چیزی که در اینجا بسیار مهم می نماید این است که عزیزان باید توجه کنند که همان طور که به خاطر وسعت و مسأله روز بودن فتنه اخیر به آن می پردازند حتما نباید سرهای دیگر این اژدها فراموش شود البته و صد البته چیزی که بیشتر از همه باید به شناختن ابعاد آن پرداخت سه سر خطرناکتر آن در کشورمان یعنی مسیحیت ماسونی بهائیت و وهابیت است
پیشنهاد می کنم عزیزان حتما سعی کنند مذهب حقه خود را با سوال و جواب و چون و چرا بیشتر بشناسند و با عمل به واجبات و ترک محرمات و توکل به خدا ایمان خود را مستحکمتر کنند که اگر شما طلای خالص را بشناسی قاعدتا هرگونه طلای تقلبی دیگری را به محض مشاهده خواهی شناخت اما چیزی که من می خواهم امروز برایتمان توصیه کنم مطالعه کتاب های شهید مطهری من جمله کتب شریف خاتمیت ، ختم نبوت و وحی و نبوت است که لینک آنها در پی می آید
47 | خاتمیت | ||
48 | ختم نبوت |
89 | وحی و نبوت |
البته بد نیست اگر وقت بیشتری داشتید به وبسایت محاکمه هم یک سری بزنید
به نقل از یک خط کوتاه
سلام
تمیشهر یا تامیی نام ولایت غریب و زیبا و در عین حال منحصر فرد ماست
اینجا کسی با کسی غریبه نیست
اینجا زندگی همه به هم مربوط است
اینجا خستگی به آن صورت معنی ندارد
اینجا سر ها سربلند و دلها سربه زیر است
اینجا قرار نیست شما به هیچ دلیلی خودت را در مقابل دیگری هر که می خواهد باشد تحقیر کنی
اینجا آبرو بد جوری مهم است
اینجا شهر تازه تأسین درختان سنجد کهن است
اینجا سادگی هست دشت هست
اینجا کسی بابت ماساژ چینی پول نمی دهد
آذربایجان شرقی _ آذرشهر _ تمیشهر
جمعیت 8 - 10 هزار نفر
درصد باسوادی : در حدود > 80%
مذهب : شیعه 12 امامی
زبان :ترکی آذری
نژاد : ماننائی (مربوط به ایران باستان ) (؟)
شغل غالب : کشاورزی و قالی بافی
محصول کشاورزی : سیب زمینی سیر پیاز و ...
نوع زمین : دشت
آب و هوا : معتدل کوهستانی
نوع پوشش گیاهی :
درختان ( تبریزی - سنجد - توت - گردو - بادام و ... )
سربازی تمام شد برگشتم ولی با این تفاوت که از یک روستا رفته بودم و به یک شهر برگشته ام البته شهری که بودم تقریبا 1000 برابر تمیشهر یعنی حدود 8 و نیم ملیون نفر جمعیت دارد جمعیتی البته از سلیقه های گوناگون و افکار متنوع و بعضا کاملا متضاد تشکیل شده که نسبت و تناسب چندانی با هم ندارند و شهری که قدمت آنچنانی ندارد
تنها چیزی که می توانم از تهران بگویم این است که :
تهران معجونی بود از آرامش و اضطراب مخلوطی از عوامیت و نخبگی آش شله قلم کاری از بیکاری و تلاش از مرگ و زندگی از حیا و بی ادبی از خواب و بیداری دوستی و فریب تنهائی و با هم بودن ترکهای فارس دود و دم و گرما و ترافیک و باغ های جنگلی خوش آب و هوا و تهران اگر چه در بحران امنیت است اما فقط شهر ارازل و اوباش نیست و چیزی به اسم مردم دارد
و اما تمیشهر
روستای خاطراتم
شهری با قدمت یک اصالت
دهستان بزرگ شدن نسلی که جزءی از آن بودم
دهکده همبستگی یک قوم
دیار اعتماد و هم اندیشی
قصبه غیرت
دیار همت و تلاش
اما باز هم
سلام چشمه های خشکیده
سلام چاه های شور
سلام کشاوزانی که هنوز می کارند
سلام فقط ترکی صحبت کردن
سلام مسجد جامع خاتم الانبیا
سلام میدونگاهی
سلام رفقا
یک وقت شما یک گذرگاه مهم برای انجام یک کاری دارید که آن را می بندند و آب از آب تکان نمی خورد
مثل راه تیمورلو ( تمیی ) به شهرک شهید سلیمی که یک کارخانه درست روی راه ساخته شد و ادامه مسیر مسدود گردید
یک وقت شما یک راه دارید که از آن عبور می کنید و آن چاله چاله می شود و چاله ها می ماند و بیشتر می شود و ممکن است آرزو کنید که کاش اسفالت نمی بود
مثل خیابان شهید کاظمپور
یک وقت دهانتان آسفالت می شود ولی راهتان نه ( البته شورا زحمت می کشد خودت هم تلاش می کنی اما ؛ آیا راهی هست ؟)
مثل :..............
یک وقت محصول زحمت یک سالت را سرما می زند
یک وقت می گوئی بروم در سراب آباد تهران گم بشوم اما به خودت رحم می کنی و نمی روی
اینجا هر چه باشد معلومه کی به کیه !
پیشنهاد شما برای مشکلات شهرتون چیه ؟!
اگر چه زندگی همه ما پر از خاطرات ریز و درشت گفتنی و نگفتنی خوب و بده که معمولا نمیشه جالبترین خاطره رو توی اونها انتخاب کرد ولی من میخوام یکی از خاطراتم رو که الان تو ذهنم جزو جالبترین هاست بهتون بگم
سال سوم راهنمایی بودیم تو مدرسه و کلاسی که مثلا یکی از سربه زیرترینهاشون که من بودم با وجود همه کتک کاری ها سخت گیری های وحشتناک و کابوس مانند ، پنجه بوکس ازم گرفتند البته خوشم می اومد که این طوری شناخته بشم چاقو و سیگار اینقدر معمولی بود
که مثلا معلم ... مون آقای ... به یکی از شاگردا پول میداد که برو برای من و خودت سیگار بگیر بچه ها توی محفظه نیمکت آتیش روشن میکردند و...
حالا یه روز بنده از بس از وضع مدرسه ناراحت شدم که خواستم برای بیشتر کردن سختگیری ها هم که شده یه قدمی بردارم فکر جالبی به سرم زد یه تیکه کاغذ از کتابم جدا کردم روش نوشتم : اصول دین چهار تاست ورزش بیکاری چاقو کشی سیگار کشی
و اینو انداختم تو صندوق پیشنهادات تا تو دفتر ببینن و اشد مجازاتو برای عاملین احتمالی این کاغذ در نظر بگیرن تا مدرسه از این وضع الواطی در بیاد
البته همین طور هم شد و مثل چاه نکن بهر کسی اول خودت بعدا کسی رو اومد و بنده سر جلسه امتهان دستگیر و برای اعمال مجازات اولیه تحویل مقامات دفتری و کشوری شدم
قضیه از این قرار بود که یکی از کادر کاراگاهی اداره که گویا مدیر جناب کاراگاه بخشعلی پور بودند پس از تطبیق دادن کاغذ مرسوله که از لغتنامه کتاب زبان سوم جدا شده بود و صفحه اش هم گویا روش بود با کتاب زبان بچه ها به کتاب بنده رسیده بودند
جاتون خالی معلمها اون روز شیفتی کتکم زدند به نحوی که یه معلم یا ناظم یا مدیرکه یه دست کتک مفصل «سیلی و لگد» بهم میزد و خسته می شد جاشو به یکی دیگه می داد
آخر سر کریم آقای کتک نخورده همچی دندش نرم شده بود که ممکن بود هر چیزی رو جای یه چیز دیگه تلفظ کنه با لقب شامخ سر آشغال از مدرسه بدرقه شد
البته بنده در حدی عقده به جونم چسبیده بود که تا مدتها اصول دین که سهله ..... بی خیال
و بنده از این خاطره عبرت انگیز درسهای متعددی گرفتم تا یادم باشه که :
اولا : هیچ بنی بشر با کتک آدم نمی شود بلکه با هر ضربه ممکن است فاصله او با خوشبختی بیشتر بشود
2. ثانیا : یادم باشد که اینقدر خودبین و ... نباشم که فکر کنم همیشه این بچه های شلوغ هستند که باید کتک بخورند چه بسا من سر به زیر خیلی شایسته تر باشم
3. ثالثا : ....................
1.