راه سبز لاله های سرخ را به یاد دار
مرغ عاشق سپید را که آسمان برای او تپید را به یاد دار
سبز باش و سرخ چون سپید چون امید
ادامه مطلب شعریست در مدح بی بی از یک ناشناس(وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره ها!)
شعری از یک (ناشناس)
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود
قحطی استعاره و تمثیل میشود
قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتی خبر رسید که از سردی هوا
گلدسته چند ثانیه قندیل میشود
پرگار تا نود درجه رفت ناگهان
مژده: شعاع دایره تکمیل میشود
یک حوریه به قالب انسان حلول کرد
از این حلول هر چه که تشکیل میشود
در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را:
زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود
از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول
هر آیه با شئون تو تحلیل میشود
تو چشمه ی شگفتی و انجیر میدهی
تحریف قطره های تو انجیل میشود
گاهی درخت میشوی و میوه های تو
خامش غذای سفره ی جبریل میشود
تو سیب میشوی و تو را میل میکند
سرخی گونه هاش که تکمیل میشود
تو میشوی خدیجه و او با وجود تو
حس میکند به آمنه تبدیل میشود
وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره ها
هم مشرب فرات ، لب نیل میشود
وقتی تو ای الهه ی دریا غضب کنی
ماهی بالدار ، ابابیل میشود
طفل تو مبدا همه ی اتفاقها ست
هر سال با حسین تو تحویل میشود
این شعر را ببخش اگر " تو " زیاد داشت
خانم ، غزل ، بدون "تو " تعطیل میشود
کپی شده از
http://mouood213.blogfa.com
عزیزانی که با شاعر این ابیات آشنایی دارند بنده رو هم مطلع کنند
آیت الله حسینعلی منتظری درگذشت
( این پست بر له یا علیه کسی تنظیم نشده است )
|
بنا به خبر خبرگزاری ها وی به دلیل کهولت سن و بیماری در سن 87 سالگی دار فانی را وداع کرد
همون طوری که باید بدونید من یه بسیجی ام و قاعدتا طرفدار آیت الله منتظری نیستم
البته امیدوارم آیت الله منتظری هم مشمول رحمت واسعه خداوندی بشه
ولی چند تا مسأله به ذهنم رسید که تقریبا برای همه درگذشتگان میشه مطرحش کرد
اولش یه مسأله کاملا نامربوط
وقتی سقف امید به زندگی معمولی توی ایران80 ساله اون آقائی که 67 سالشه ( میر حسین موسوی )باید دیگه سرپیری معرکه گیری راه نندازه و اون یکی هم که دیگه هیچ یه پاش لب چیز داره با ننه جونم و نن جونم دکون مسخره می گردونه ( کروبی ) هواسش به توشه آخرتش باشه ما اکثر العبر و اقل الاعتبار ( مولا علی علیه السلام ) ( چه زیاد است عبرت و چه کم است عبرت گیر ) یعنی معمولتا و قاعدتا 13 سال دیگه فوقش باید فکر حلوای مرغوب بشه برا 67 ساله اش حالا حضرت آیت الله العظمی منتظری 87 سال زندگی کرد که خودش یه رکورده برای مملکتی که توش متوسط زندگی نزدیک 60 ساله و سقف امید به زندگی 80 سال
تازه خیلی از ماها تو همین جوونی می میریم که من یکی خودم ممکنه از همینا باشم
هان ای دل عبرت بین
اگه من و تو طلبه ایم اون مرجع تقلید شد و رحلت کرد اگه من و تو جوونیم اون 87 سال زندگی کرد ولی آخرش پیری بردش اگه من و تو رو 10000 نفر می شناسند شاید 10 ملیون نفر آدم بهش احترام قائل بود چیزی که حتمیه زیاد فرق نمی کنه چند روز کمتر و بیشتر
هر که باشی و به هر جا برسی آخرین منزل دنیا این است
سال 82 بود و من دانشجوی سال سوم ادبیات پیام نور تبریز ، دانشجوئی که احساس می کرد حرفهای گفتی زیاد داره اما کسی نمی شنوه و یواش یواش داره همه زیبائی های دلشو می پوسونه وقتی یه رز هفت رنگ زیبا دیده باشید یه همچی حالی دارید می خواین به همه نشونش بدید ...
چند بار چند تیکه کاغذ نوشتم و انداختم توی صندوق نشریه بسیج دانشجوئی( نشریه فردا ) ولی انگار نه انگار مث اینکه کسی نمی دیدشون تا اینکه با شـــهید سید جعفر موسوی آشنا شدم اون روزا سید ما رئیس بسیج دانشجوئی بود و اختیار دار نشریه منم اونجا یه فکری به سرم زد : باهاش رفیق شیم و از رانت انتشاراتیش استفاده کنیم ؛ همین بود که در درددلو باز کردمو بعد اینکه کلی خودمو تحویل گرفتم و گفتم سید جان ما حیفیم و از این حرفا که جامعه علمی از ما محروم نمونه و کلی قلمبه دیگه فکر کنم سید هم مثل آدمای ندید بدید و بی سواد داشت گوش می کرد و ما رو تأئید می کرد آخر سر هم بهم قول داد که حرفامو براش بفرستم و چاپ کنه تا این که این غزلو براش فرستادم ( که انصافا هم غزل بدی نشده ) :
مخلوق تو شد تا که به دل جا بکند عشق
این گونه مهیّای تو دلها بکند عشق
در سجده دل ار بهره تماشای تو برخاست
بر ساحل دل حمله چو دریا بکند عشق
دنیا و قیامت چو دو پروانه عشقند
پروا نکند قتل دو دنیا بکند عشق
پروا نکند اهل بنادر بشود غرق
از قتل کسی کی شده پروا بکند عشق
روی تو بود نیک و خصال تو بود خوب
در هجر تو دل را پر خونابه کند عشق
صبر و غم عشق تو به یک سینه نشد جمع
در برگ شرف نقد شکیبا بکند عشق
شعرم چاپ شد و همه صفحه آخرو مال خودش کرد یه صفحه وسط هم بچه های نشریه کلی تحویلمون گرفتند و مخصوصا از همه با حال تر اینکه نوشته بودند سید ما شونصد بار نامه مو از بالا به پائین و از پائین به بالا خونده و کلاس گذاشته و افه اومده و من هم الان بعد از سالها هنوز وقتی اون قسمتو می بینم شونصد بار می خونمش این که یکی از دختر خانومای نشریه گویا نوشته بودند که نشریه ما هر روز دارد کریم تر می شود و موهای ما سفید تر خلاصه این که کلی چالمون کردند زمین
چند ماه بعد .................
رجب و شهریور 1382 هجری شمسی
من پشت در دانشگاه چشمم به یک کاغذ افتاد ( شهید سید جعفر موسوی )
و دستم شل شد... کتابامو برداشتم رفتم تو سید رفته بود روی میز دفتر نشریه یه نسخه از نشریه آذرپیام بود و صفحه آخر نشریه مقاله سید ما : ( گفتم مقاله ؟! یه غزل سپید ؟! )
:
اشک اگر می تواند جاری نشود
...
زمان اگر مرد است تا مرز صبح پیش برود و مرا هم با خود ببرد !!!!!!!!!!!!!!
ای مرغ چمن عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
صندوق نظر و یادداشت
اولین شرط مسلمانیست لا
پس چرا لا را نمی جوئیم ما
ما فقط به خاطر هر بت سرشت
غرق گشتیم آه در صد کار زشت
لا کلید گنج اسرار خداست
لا دوای درد بی درمان ماست
قلعه ای که حصن حق شد این دژ است
بی عذاب است هر که در این دژ نشست
سر زیبایی روی لاله هاست
لاله با لا شاهد روی خداست
گر چه باشد قبله وهابیان
هر شب و هر روز آنجا در میان
تا سفیر یانکیان سر می رسد
مفتی وهاب بر در می رسد
شیعه را داد از ولی حق حذر
لا نمی گوید به اربابش دگر
لا کلید گنج اسرار ولاست
لا کلید قلعه امن خداست
لا اله تا نگویی کوخدا
ذره تا عالم نگردد کو فنا
آدمی گر چه بود خود عالمی
لا نباشد نیست آدم او دمی
کلمه توحید را وهابیان
ملعبه کردند با محرابیان
تا سفیر یانکیان سر می رسد
مفتی وهاب بر در می رسد
لا به USA نگفته کو خدا
میشود توحید دردی بی دوا