هر چه جلوتر می رویم بیشتر باور میکنم عمق فتنه را بیشتر باور میکنم ناتوانی بندگان در پس زدن مشیت الهی را ، و آنانی که مار خورده اند و اکنون اژدها شده اند و شاید طلبکارتر از همیشه و منتظر عصای موسی گویا ام فضل و جعده و طلحه و زبیر و آن زن شترسوار گویا پسر نوح و زن لوط گویا سامری و سامری زاده گان همه و همه در زیر بیرق ابلیس جمع شده اند شاید بالاتر از تمام شعبده هایشان آنها هم معجزه ای بکنند در مقابل تو که میراث دار تمام انبیائی، بیا که دیگر طاقت عاشقانت طاق شده! ، آری خواهد شد آنچه خواهد شد اما شاید کلمات من در حد قطره هایی که آن پرنده بر آتش ابراهیم می ریخت موثر باشد، می نویسم در یک گوشه ای از عالم بحران زده امروز، شاید فردا دیگر نتوانم بنویسم شاید فردا من نیز مثل قلم آن نویسنده زیر خروارها خاک خفته باشم شاید فردا من نیز مثل زبان آن آتشین آن شاعر مرگ بگیرم شاید امروز آخرین فرصت نوشتنم باشد می نویسم به یاد خشاب آن رزمنده در محاصره ای که در خط مقدم دفاع از حرم خالی میشود، اما خشاب دل من پر است و حتی اگر خشاب بشکند پرتر می شود مشکل اسلحه زنگ زده ای است که سالهاست به خاک خوردن عادت کرده و خاک ای آخرین خوراک من ای تو که حتی زمین خوارها را در خود خواهی بلعید کمی دیگر ناشکیبایی ات را نگهدار ، بی شک وقت زیادی نمانده تا اذا زلزلت الارض زلزالها
با اینکه احساس می کنم این یکی از ضعیف ترین شعرهای 8 سال اخیرم بوده ولی یه سری حرفهای حقی این تو زدم که حس می کنم به خوندش می ارزه و دلم نمی آد پاکش کنم
ادعای اصل اصلاحات و یک دنیا دروغ
یک جهان تزویر و زور و ذلت و افسار و یوغ
دم زدند از خط روح الله و شیطان زیستند
دم زدند از آدمیت مثل حیوان زیستند
ادعا کردند قانون شهر را بر هم زدند
تا توانستند و می شد رنگ بر عالم زدند
دم زدند از خلق و با صدامیان همسو شدند
دشمنان بعث و خلق و مردم حق گو شدند
کار اینها تا قیامت تا نهایت ادعاست
با خیانت با جنایت تا به غایت ادعاست
ای نوه او یک هزارم این منیتها نداشت
این منم ها این خودم ها پست نیت ها نداشت
ظاهرا با صد ریا گفتند گاهی یا حسین
خط شکن بودند از اول در عداوت با حسین
لاجرم اینها بدانند از صلای انقلاب
چوب لای چرخ نهضت بشکند گردد خراب
راه ما راه ولایت با شهادت با خدا
می رسد عصر ظهور منجی پروانه ها
توئی که منتظر روز فتح ایرانی
و من که منتظر روزگار پایانی
و خون تو که سر بوف کور خواهد ریخت
و خون من که برای ظهور خواهد ریخت
توئی که خام نداهای خام تر ز خودی
توئی که عاشق والائی خدا نشدی
و من که گریه برای حسین جان من است
شهید راه خدا گشتن آرمان من است
توئی که نام وطن می بری برای خودت
شبیه او نشدی تا کنی فدای خودت
توئی که خاطره های وطن برایت نیست
توئی که ژاله و اروند و فکه جایت نیست
منی که از تب داغ هویزه می آیم
ز روضه عطش و خون و نیزه می آیم
تو از شلمچه و از خاک و خل چه می دانی
به من بگو که ز نیزار و پل چه می دانی
تو در طلای طلائیه خاک می بینی
شهید راه خدا را هلاک می بینی
اگر چه من گنهم کمتر از تو اینجا نیست
ولی مگر وطنت را کویر و دریا نیست
تو دشمن عرب شادگان و اهوازی
عرب به حکم تو پست است پس توئی نازی
نوای هوی و متال است و پاپ و راک تورا
چه باک از وطن و حفظ آب و خاک تورا
کمی صدای سکوت شبانه را بشنو
کمی صدای نی عارفانه را بشنو
کمی فقط به خودت فکر کن کجا بودی
کجائی و به کجا می روی که فرسودی
به باکری که فقط ایستاده می خوابید
که نه روی شکمش توی جاده می خوابید
نخواستم که نصیحت کنم خودم محتاج
فقط بدان که زدی بر وطن تو چوب حراج
به برگ گل نگری دفتر است و سابقه ای
تفاوت من خل با توئی که نابغه ای
کشیده ام به سراپای کافشین آتش
فراق می کشدم آیه ای بخوان آرش