باران سروده های تو را خیس میکند
برف از بلور شعر تو تندیس میکند
شیطان نشسته در سر راه نوشته ها
این نغمه را ترانه ابلیس میکند
پروردگار مهر و محبت هنوز هم
شعر تو را رها ز لک و پیس میکند
غیبت نمیکنم شب تار فرشته ها
بر سر همیشه چسب و کلاگیس می کند
چشم انتظار لحظه موعود میتوان
دید آنچه را که آن گل نارسیس میکند
تا کاف شین گذر کند از این فصول سرد
جنگی دوباره با زر و تلبیس میکند
دل به دریا زده دریا امشب
موج خیز است خدایا امشب
دل تماما به تماشا داده
در تماشا شده پایا امشب
و سحر سرزده خواهد آمد
این چنین است قضایا امشب
حرفهای زدنی بسیار است
مانده ام گرچه در این ی امشب
گر بیاید همه را خواهد گفت
یا کمی بعد سحر یا امشب
آیه یوسف و چاه و سر ماه
باز هم میشود آیا امشب
کافشین باز دعا کن که شود
باز شر از سر دنیا امشب
تردید دارم مرده ام یا زنده ام من / / گویا که دورم خسته ام بازنده ام من
سوهان روح من شده دنیا پرستی / / دور از تبسم بی خیال خنده ام من
عمری تلف شد در خیال خودنمایی / / از خود همیشه دائما شرمنده ام من
در سی نمای چهره مرداب مردیم/ / تو خسته ای گم گشته او پر کنده ام من
در جام چشمانم بریز ای جان چشمم / / نوشیدنت را طالبم تا بنده ام من
ای کاش چون خون در رگم می ریخت جامت / / خورشید می نوشم دگر تابنده ام من
بازیچه زبان شد ،عرفان و دانش و دین
اسرار عارفان شد آواز های نسرین
رازی که بود پنهان در نزد عشق بازان
با طبل و ساز می گفت استاد طبل سازان
علم بدون تهذیب ام المصائب ماست
از زاهدان ناپاک هر گوشه جنگ و دعواست
وقتی طبیب می گفت سیگار مرگ خاموش
می رفت و دود می کرد در کنج لانه ی موش
می گفت شیخ جنت در نزد ما حقیر است
یک روز دیده می شد در مرز باغ گیر است
در گردنه به تک چرخ از مرگ یار می گفت
گویا که بی خبر بود مانند یار می خفت
در معده حقیری حوضی گلاب ریزند
باید به دستشویی با صد عذاب ریزند
در کاسه پر از گل دریا نگشت داخل
باید که کرد کاسه مخلوط خاک ساحل
این مقاله را در پست اول وبلاگ http://KAFSHIN.BLOGFA.COM حتما ببینید
کی این عذاب ثانیه ها را رقم زدند
حال فرشتگان خدا را به هم زدند
ما را کنار یاد شقایق رها کنید
بی ادعا چو سنگ به کاخ ستم زدند
انانکه در مقابل طوفان نفس خویش
در التهاب نحس دقایق قدم زدند
ما مردمان عافیت و ننگ نیستیم
از ابتدا در این ترانه تماما قلم زدند
حرف از صعود کفر در آنان نبود و نیست
بر قله بلند سعادت علم زدند
گاهی هم از دقایق شب بی ریا و مست
از عشق حق پیاله می دم به دم زدند
بیدارمان کنید شهیدان کوی دوست
کابوس ها چه قرعه به تاراج جم زدند