برخیر تا رنگ خدا از خان بگیریم
وقت است ناموس از کف دونان بگیریم
ما مردم آزاده و آزادمردیم
پس ادعا از دشمن قرآن بگیریم
سبز و ریاکار ریاست خواه تا کی
پس از دغل بازان دون کوران بگیریم
سبزیم و سرباز ستم سوز ولائیم
سر بر سر دار از ولی فرمان بگیریم
بر حق ولی سید علی سرمایه ماست
سبزی که پنهان بود تا ما جان بگیریم
در جنبش سبز علی عالم شو ای دوست
تا راه بر صد فتنه و طوفان بگیریم
بیا نمانده دگر آه در بساط دلم
در امتداد فراق است انحطاط دلم
اگرچه قاب شده رد پای خورشیدت
درون حوض پر از شبنم حیاط دلم
ولی خمار تو در لحظه های تاریکی
نمی رسد به غم آگین ترین نقاط دلم
و کاف و شین شب بارانی حظور تورا
به گـِــل نشسته که سازی تو گــُــل ملاط دلم
فقط به خاطر تو باز میشود دل من
بیا بیا نفس سبز انبساط دلم
این چه سرّیست که با سرو سری سودائیست
می دهد یاد سرت بر نفس شیدا ایست
می شناسیم تو را یا که نه؟ اما حتما
لطف داری و دلت تا به ابد دریائیست
سر نی را به سر نیزه تلاوت کردی
این دگر آخر عشق است و سر والائیست
گر چه اینجا همگی قافیه را باخته ایم
واژه های غزلت تک به تکش رویائیست
مغر بیت الغزل شاه عبادات نماز
سجده با تربت گلگون گل زهرائیست
کافشین رد کرامات تو ننوشت و نخواند
آنچه خواندیم فقط سایه سبز پائیست
ای سبز لجن مال لجن پوش
آن وعده صهیون ؛سحرت کوش
گفتند شما تک تکتان شاه
گوئید که آرا شده مخدوش
حتی تو اگر رأی ندادی
پر رو شو بگو رأی خودم کوش
شاهی تو بگو نصر من الله
گشتید کنون تک تکتان موش
الله که بی منطق و دین نیست
باشد چو اوباما و تو و بوش
آزادیت آن بود چه باشد
تا آذری و مولوی و شوش
از خالق و از خلق بریدید
صد حلقه ز شیطان زده بر گوش
در روز عزای شه کونین
گشتید ستمکار و عرق نوش
از لطف شما صد نفر از خلق
افتاد زمین زخمی بیهوش
این فتنه گری مال دلار است
باید بنویسد دعا روش
کافر شدم این شین که شنیدم
باید نزنم بهر شما جوش
وقتی پدر از راهزنها حرف می زد
بابک مثال گربه را در برف می زد
وقتی که دنیا را سراسر آب می برد
سیمای ما را داشت کم کم خواب می برد
شبها صدای دزد مالم برد پر بود
سیما ز دست خنده هایش روده بر بود
بیچاره بابک رفت و گم شد در هیاهو
می گفت من چت می کنم در سایت یاهو
دزدی ؛ شبیخون ؛ کاروانها خفته در خون
هر نوسفر از بهر خفتن گشته مجنون
زنهای رهزن ها جدائی ساز و طناز
هر گوشه مشغول می و آواز و پرواز
همواره می خواندند مقصد حال ؟! اینجاست
غافل که گویا دختر دجال اینجاست
با یک نظر افسونگری می کرد و می برد
دار و ندارش را همان غدار می خورد
از کاروان تا صبحدم صد نوسفر رفت
در زیر خاک افتاد و خونش هم هدر رفت
حالا دگر یک کاروان بیمار مانده
صد کشته در راه سگان هار مانده
آری خیال رهزنان هم ترس دارد
اینها که شد صدها پیام و درس دارد
یاران دگر تسلیم خواب و خور نباشیم
چون اسب سر در بازی و آخور نباشیم
وقتی پدر گفتا که رهزن دین ندارند
ساسان نگوید ربط بر آئین ندارد
چیزی به مقصد گر چه در اینجا نمانده
راهی برای کافشین گویا نمانده